فصل چهارم/ بخش دوم/ پایانی
اولین استارتآپ ایلان
راه انداختن Zip2 و گستردهتر شدناش حسابی به ماسک اعتماد به نفس داده بود. یکی از دوستان دوران دبیرستان ماسک، Terence Beney که برای دیدن ماسک به کالیفرنیا آمده بود، درجا متوجه این تغییر در شخصیت ماسک شد. او دیده بود که ماسک چطور در مقابل صاحبخانه بداخلاق مادرش، که در آن زمان در شهر یک آپارتمان اجاره کرده بود، قد علم کرده بود. ترنس گفت: “او به صاحبخانه گفت: اگه راس میگی واسه من قلدر بازی در بیار!” دیدن اینکه او به خوبی از پس اوضاع برآمد غافلگیرکننده بود. آخرین باری که ایلان را دیده بودم یک بچهی گیک اعصابخرد کن بود که گهگداری از کوره در میرفت. او همان بچهای بود که هرکسی فکر میکرد مسوول خرابکاریهاست و باید جوابگو باشد. اما حالا کاملا بااعتماد به نفس و آرام بود.” همچنین ماسک به طور آگاهانه شروع کرد به پذیرفتن انتقادهای دیگران. جاستین گفت: “ایلان کسی نبود که بگوید «درکت میکنم یا متوجه منظورت هستم.» او باید یاد میگرفت که یک جوان بیست و چند ساله نباید نظرها و طرحهای بزرگترها و باتجربهترها را با لحن تند و تیزی زیرسوال ببرد و اشتباهاتشان را زیر ذرهبین بگذارد. او بالاخره یاد گرفت کمی معقولتر و آرامتر رفتار کند. بنظر من او دنیا را فقط از دریچهی عقل و استراتژی میبیند.” این تغییرات اخلاقی منجر به موفقیتهای مختلفی شد. ماسک هنوز هم با مطالبات کاریاش از متخصصین و انتقادهای صریح و تندش آنها را عصبی میکند. Doris Downs، مدیر بخش خلاقیت و نوآوری درZip2 گفت: “یادم هست در جلسهای دربارهی محصول جدید (صندلی ماشین جدید) مشغول همفکری بودیم و یکنفر دربارهی غیرممکن بودن تغییرات تکنیکالی که مد نظر ما بود اعتراض کرد. ایلان به او نگاه کرد و گفت «واقعا برام مهم نیست شما چی فکر میکنی» و از جلسه رفت بیرون. برای ایلان کلمهی نه مفهوم نداشت و او از تمام اطرافیاناش هم همین انتظار را داشت. کارشناس فروش، مور گفت: “ماسک هرازگاهی با مدیران ارشد اجرایی هم تند رفتار میکرد. میتوانستی ببینی که با چهرهای درهم و اخمالو از جلسه بیرون میآیند. برای رسیدن به جایی که ماسک الان هست، نمیتوانی همیشه آدم خوب و ملایمی باشی. او فقط بسیار باانگیزه بود و به خودش اطمینان داشت.”
ماسک کمکم سعی کرد تا با تغییراتی که سرمایهگذارها در Zip2 ایجاد کردند کنار بیاید و از درآمد نسبتا زیادش لذت ببرد. سرمایهگذارها به برادرهای ماسک در زمینهی ویزا و اقامتشان کمک کردند و نفری ۳۰٫۰۰۰ دلار به هرکدام دادند تا ماشین بخرند. ماسک و کیمبال بیامو قراضهشان را با یک سواری قراضه دیگر عوض و آن را با اسپری خالخالی کرده بودند. کیمبال با پولاش آن ماشین را به یک بیامو سری۳ تبدیل کرد و ماسک جگوار مدلE خرید. کیمبال گفت: “اون مدام خراب میشد و با جرثقیل تا دفتر حملاش میکردند. اما ایلان همیشه بلندپرواز بود.”
یکی از تعطیلات آخرهفته به عنوان ورزش گروهی ماسک، آمبراس، بعضی از دوستانشان و چند کارمند دیگر تصمیم گرفتند که مسیر Saratoga Gap در Santa Cruz Mountain را دوچرخهسواری کنند. بیشتر دوچرخهسوارها آموزش دیده بودند و به رکاب زدنهای طولانی و گرمای تابستان عادت داشتند. آنها تصمیم گرفتند که کوه را با سرعت بیشتری بالا بروند. بعد از یک ساعت، Russ Rive، پسرخالهی ماسک، به قله رسید و شروع کرد به استفراغ کردن. بقیهی دوچرخهسوارها هم درست پشت سر او بودند. بعد از پانزده دقیقه سروکلهی ماسک پیدا شد. صورتاش بنفش شده بود و عرق از سر و صورتاش میریخت و توانست خودش را به آن بالا برساند. آمبراس گفت: “من همیشه به آن دوچرخهسواری فکر میکنم. او اصلا در شرایطی نبود که بتواند به مسیر ادامه بدهد. هرکسی جای او بود اصلا این کار را نمیکرد یا از دوچرخه پیاده میشد و تا قله میآمد. همینطور که نگاه میکردم چطور صد متر آخر را در حالیکه صورتاش از پر از درد شده، رکاب میزند، با خودم فکر میکردم، این ایلانه. یا انجامش بده یا بمیر؛ اما تسلیم نشو.”
ماسک همینطور به انرژی پراکنی در دفتر ادامه میداد. او یک گروه بازی ویدیویی تشکیل داد تا در مسابقات انفرادی Quake شرکت کنند. ماسک گفت : “ما در یکی از اولین تورنمنتهای کشور شرکت کردیم و مقام دوم را آوردیم. البته میتوانستیم اول شویم؛ اما دستگاه یکی از بهترین بازیکنهای تیم به دلیل اینکه کارت گرافیکاش را محکم فشار داده بود خراب شد. ما چند هزار دلار جایزه بردیم.”
Zip2 در ارتباط با روزنامهها به موفقیتی چشمگیر دست پیدا کرد. The New York Times, Knight Ridder, Hearst Corporation و دیگران برای استفاده از خدماتاش درخواست دادند. بعضی از این شرکتها ۵۰ میلیون دلار به سرمایه گذاری مازاد Zip2 اختصاص میدادند. سرویسهایی مثل Craigslist با لیست راهنمای شهری آنلاین رایگان سروکلهشان پیدا شد و روزنامهها باید فکری به حال خودشان میکردند. آمبراس گفت: “روزنامهها فهمیده بودند که اینترنت برایشان دردسر ساز میشود و ایدهشان این بود که هر تعدادشان که میتوانند برای استفاده از خدمات ما ثبت نام کنند. آنها لیستهای املاک، اتوموبیل و سرگرمیها را میخواستند و برای این سرویسها میتوانستند از ما استفاده کنند.” Zip2 بخاطر شعار «ما روزنامهها را قدرتمند میکنیم» حسابی معروف شد و هجوم پول به شرکت، بزرگتر شدناش را سرعت بخشید. هیات مدیره شرکت بقدری شلوغ شد که یکی از میزها دقیقا تا دم در دستشویی زنانه امتداد پیدا کرده بود. در سال ۱۹۹۷ Zip2 به مکانی لوکستر و بزرگتر در شمارهی ۴۴۴ خیابان Castro واقع در Mountain View نقل مکان کرد.
اینکه Zip2 میتواند بازیگر پشت صحنهی روزنامهها باشد حسابی ماسک را هیجانزده کرده بود. او معتقد بود که شرکت میتواند پیشنهادهای جالبی را مستقیما به خود مشتریهایش بدهد و تصمیم داشت دامین City.com را بخرد به امید اینکه روزی مشتری خوبی برایش پیدا بشود. اما وسوسهی پول رسانهها، سورکین و بقیهی اعضای هیات مدیره را محافظهکار کرده بود و آنها نگران بودند مشتریها را از دست بدهند.
در آوریل ۱۹۹۸ Zip2 اعلام کرد که تغییرات بزرگی در استراتژی شرکت بوجود خواهد آمد. آنها در معاملهای به ارزش ۳۰۰ میلیون دلار با اصلیترین رقیبشان یعنی CitySearch ادغام شدند. درحالیکه سورکین در راس گروه سرمایهگذار بود، نام شرکت جدید CitySearch باقی ماند. این یکی شدن روی کاغذ بهنظر عالی میآمد و شبیه ادغام دو شرکت همگن بود. CitySearch فهرست راهنماهای زیادی از شهرهای مختلف سراسر کشور تهیه کرده بود. همچنین تیم فروش و تبلیغاتاش بنظر خیلی قوی و کارآمد بودند و مکمل تیم مهندسهای نابغه Zip2 میشدند. این ادغام در روزنامهها اعلام شد و کار تمام شده تلقی میشد.
نظرهای متفاوتی دربارهی قدم بعدی شرکت وجود داشت. در آن شرایط منطق حکم میکرد که هردو شرکت نگاهی به لیست کارمندهای خود بیندازند و تصمیم بگیرند چه کسی بماند و چه کسی اخراج بشود تا مشاغل تکراری نباشند. این روند سوالهایی را دربارهی اینکه CitySearch چقدر دربارهی اوضاع مالیاش صادق بوده بوجود آورد و برخی اعضای هیات مدیرهی Zip2 بخاطر اینکه موقعیتشان پایینتر میآمد یا کلا حذف میشد، دل چرکین شدند. گروهی در Zip2 معتقد بودند که این معامله باید فسخ بشود؛ در حالیکه سورکین میخواست که به همین روال ادامه بدهند. ماسک که یکی از اولین طرفداران این معامله بود، با آن مخالفت کرد. در می ۱۹۹۸ هردو شرکت بیخیال این ادغام شدند و بازتاب آن در مطبوعات باعث هرج و مرج بیسابقهای شد. ایلان به هیات مدیره اصرار کرد تا سورکین را برکنار و او را مدیرعامل شرکت کنند. اما در عوض، ماسک عنوان ریاست را از دست داد و Derek Proudian، یکی از سرمایهگذاران، Mohr Davidow را جایگزین سورکین کرد. سورکین تمام این مدت رفتار ماسک را غرضورزانه و بیرحم قلمداد کرد و بعدها از عکسالعمل هیاتمدیره و تنزل مقام ماسک به عنوان دلیلی بر اثبات اینکه آنها هم همین حس را نسبت به ایلان داشتند، استفاده کرد. پرادین گفت: “واکنشها به این ماجرا خیلی تند بود و اتهامهای زیادی به ما زدند. ماسک میخواست مدیرعامل باشد، اما من به او گفتم: “این اولین شرکت توست؛ بگذار چنتا خریدار پیدا کنیم و کمی پول در بیاریم تا بتوانی شرکتهای دوم، سوم و چهارمت را هم تاسیس کنی.”
بخاطر اوضاع پیشآمده، Zip2 در مخمصه افتاده بود و پولهایاش از دست میرفتند. مایکروسافت با صرف کلی پول وارد بازار مشابه شده بود؛ استارتآپهای زیادی با ایدههای املاک و اتومبیل و نقشهبرداری شروع به کار کرده بودند. متخصصین Zip2 نگران و ناامید بودند که مبادا نتوانند از پس این رقابت بربیایند. اما، در فوریهی ۱۹۹۹ شرکت سازندهی کامپیوتر Compaq Computer پیشنهاد پرداخت ۳۰۷ میلیون دلار پول نقد در ازای خرید Zip2 را به آنها داد. یکی از مدیران اجرایی سابق Zip2 گفت: “انگار خدا برای ما این پول را فرستاد.” هیات مدیره Zip2 پیشنهاد را قبول کردند و شرکت رستورانی در پالوآلتو اجاره کرد و جشن بزرگی تدارک دید. Mohr Davidow بیست برابر سرمایهی اولیهاش را بدست آورد و ماسک و کیمبال هرکدام به ترتیب ۲۲ و ۱۵ میلیون دلار نصیبشان شد. ماسک هم هیچوقت ایدهی کار در Compaq را قبول نکرد. پرادین گفت: “به محض اینکه قضیهی فروش شرکت قطعی شد، ایلان پروژه بعدیاش را شروع کرد.” از آن به بعد ماسک همیشه برای مدیرعامل شدن و کنترل کردن شرکتهایاش مبارزه کرد. کیمبال گفت: “ما گیج شده بودیم و فکر میکردیم آنها میدانند که چهکار میخواهند بکنند. اما نمیدانستند و وقتی روی کار آمدند هیچ چشماندازی نداشتند. آنها سرمایه گذار بودند و ما هم بخوبی در کنارشان کار میکردیم، اما چشمانداز شرکت کاملا از بین رفته بود.”
ماسک سالها بعد که وقت آن را داشت تا به اوضاع و شرایط Zip2 فکر کند، متوجه شد که میتوانسته برخی مسایل با کارمندان را بهتر مدیریت کند. ماسک گفت: “قبل از آن واقعا هیچ گروهی را اداره نکرده بودم. هیچوقت کاپیتان یک تیم ورزشی یا هر کاپیتان دیگری نبودم و حتی مدیر یک نفر هم نبودم. من باید فکر میکردم که چه عواملی روی کارکرد یک گروه موثر هستند. اولین گزینهی مسلم این است که دیگران مثل شما رفتار میکنند. اما اشتباه است. حتی اگر آنها دوست داشته باشند مثل شما باشند، لزوما تمام اطلاعات و فرضیات شما را ندارند. بنابراین، اگر من یک سری اطلاعات داشته باشم و با بدل خودم صحبت کنم، اما فقط نصف اطلاعات را به او بدهم، نمیتوانید توقع داشته باشید که آن بدل به همان نتیجهای برسد که من رسیدم. شما باید خودتان را در شرایطی قرار بدهید که بگویید، خب، این مساله از دید آنها چطور است، و از دید آنها به مسایل نگاه کنید.”
کارمندهای Zip2 شبها به خانه میرفتند و صبح که برمیگشتند متوجه میشدند که ماسک بدون هماهنگی قبلی کار آنها را عوض کرده؛ مدل سلطهجو و وسواسی ماسک بیشتر از اینکه مفید باشد، آسیب زننده بود. ایلان گفت: “بله، ما در Zip2 چند مهندس نرمافزار خیلی خوب داشتیم. اما موضوع این بود که من خیلی بهتر از آنها کد مینوشتم. من فقط میرفتم سراغ کارشان و کدها را اصلاح میکردم. بعلاوه از انتظار برای اینکه کارشان را به من تحویل بدهند کلافه میشدم؛ «پس، تصمیم دارم کدهایت را اصلاح کنم، و حالا سرعتاش پنج برابر شد، احمق جان» یک نفر بود که معادلات مکانیک کوانتوم و یک احتمال کوانتومی را روی تخته اشتباه نوشته بود. من درعجب بودم که او چطور همچین چیزی را نوشته و رفتم و کار را برایش اصلاح کردم. بعد از آن او از من متنفر شد. در نهایت، متوجه شدم که ممکن است کارش را درست کرده باشم اما او را بهدردنخور جلوه داده بودم و این اصلا روش خوبی برای انجام کارها نبود.”
ماسک، مبارز دنیای تجارت اینترنتی، هم خوششانس بود و هم درست عمل کرد. او ایدهی خوبی داشت و توانست آن را تبدیل به یک سرویس واقعی کند و از جنجال و آشوب کسبوکارهای اینترنتی با جیبی پر پول بیرون آمد. او در مقایسه با بسیاری دیگر از هم وطنهایاش بهتر بود. این روند رنج و درد بههمراه داشت. ماسک مشتاق بود که رهبر و فرمانده باشد؛ اما بعضی از اطرافیاناش به کارکرد او ایمان نداشتند. تا جایی که به ماسک مربوط میشد آنها اشتباه میکردند و او با نتایج بسیار درخشانی که بعدها بدست آورد این را ثابت کرد.
پایان فصل چهارم…
مطالب مرتبط:
دیجیکالا مگ...
ما را در سایت دیجیکالا مگ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : استخدام کار magit بازدید : 127 تاريخ : سه شنبه 5 مرداد 1395 ساعت: 20:53