زندگی‌نامه‌ ایلان ماسک (فصل پنجم/ بخش اول)

ساخت وبلاگ

فصل پنجم/ بخش اول

رییس مافیای پی‌پال

Ashleeفروش Zip2 باعث شد ایلان ماسک اعتماد به نفس بیش‌تری پیدا کند. درست مثل شخصیت‌های بازی‌های ویدیویی مورد علاقه‌اش، او یک مرحله بالاتر رفت. عمل‌کردش در دره‌ی سیلیکون عالی بود و تبدیل به کسی شد که آن روزها همه آرزوی‌اش را داشتند؛ میلیونر دنیای تجارت اینترنتی. ماجراجویی بعدی ماسک باید متناسب با بلندپروازی‌اش که به سرعت در حال رشد بود، می‌بود. به همین خاطر ماسک در جستجوی یک صنعت ثروتمند و با نقصان بود که او و اینترنت بتوانند از آن استفاده کنند. ماسک شروع کرد به فکر کردن درباره‌ی دوران کارآموزی‌اش در بانک Nova Scotia. نکته‌‌ی به یاد ماندنی از آن روزها برای ماسک که بانک‌دارها پول‌دار و احمق‌اند، حالا به چشم‌اش مثل یک فرصت بزرگ بود.

اوایل ۱۹۹۰ و زمانی‌ که به عنوان مدیر ارشد استراتژی در بانک کار می‌کرد، از او خواسته شد تا نگاهی به پرونده‌ی وام‌های کشورهای جهان سوم شرکت بیاندازد. این دریای پول با عنوان غم‌انگیز «بدهی کشورهای کم‌تر توسعه یافته» شناخته می‌شد و بانک Nova Scotia میلیاردها دلار از آن را داشت. کشورهای آمریکای جنوبی و دیگران، در سال‌های قبل نتوانسته بودند بانک را مجبور کنند تا نرخ بهره‌اش را مکتوب کند. رییس ماسک از او خواست تا به عنوان یک مبحث آموزشی دارایی‌هایی بانک را بررسی کند و تلاش کند تا ارش واقعی بدهی‌ها را تخمین بزند.

در حالی ‌که ماسک در پی انجام این پروژه بود، مساله‌ای که بنظر یک فرصت تجاری عالی بود نظرش را جلب کرد. ایالات متحده امریکا تلاش کرده بود تا بار بدهی‌های برخی کشورهای در حال توسعه را با عرضه‌ی به اصطلاح اوراق قرضه Brady کم‌تر کند. یعنی دولت‌مردان ایالات متحده عملا ضامن بدهی کشورهایی مثل آرژانتین و برزیل شده بودند. ایلان طی محاسبات‌اش متوجه بازی آربیتراژ شد. ماسک گفت: “من ارزش ضمانت را محاسبه کردم و چیزی در حدود پنجاه سنت به ازای هر دلار بود. در حالی‌که بدهی اصلی به مبلغ بیست و پنج سنت معامله شده بود. این فرصت بی‌نظیری بود که گویا هیچ‌کس متوجه‌اش نبود.” ماسک در حالی‌که سعی کرده بود خون‌سردی خودش را حفظ کند به یکی از بزرگ‌ترین تجار در این بازار، Goldman Sachs تلفن کرده بود، تا ببیند او چقدر از این داستان می‌داند. او پرسیده بود که از بدهی برزیل با قیمت ۲۵ سنت چه مقدار ممکن است، موجود باشد. ماسک گفت: “او پرسید چقدر می‌خوای؟ و من یک رقم الکی مثل یک میلیارد دلار پراندم.” وقتی که تاجر تایید کرد که این کار شدنی‌ست ماسک تلفن را قطع کرده بود. “من به این فکر می‌کردم که آن‌ها حتما دیوانه شده‌اند؛ چون شما می‌توانستی پول‌ات را دو برابر کنی. همه چیز توسط عمو سام حمایت می‌شد. مثل آب خوردن.”

ماسک تمام تابستان را به ازای ساعتی ۱۴ دلار کار کرد و علاوه بر تمام کم و کاستی‌ها و تخلفات از کار کردن با دستگاه قهوه ساز هم خسته شده بود و منتظر آن لحظه طلایی بود که می‌توانست حسابی پول‌دارش کند. او فورا به دفتر رییس‌اش رفت و فرصت بزرگ‌ زندگی‌اش را همان‌جا قاپید. او گفت: “شما می‌توانید میلیاردها دلار درآمد مجانی داشته باشید.” رییس‌اش از او خواست تا گزارشی دراین باره بنویسد، که خیلی زود به دست مدیرعامل بانک رسید و او هم بی‌درنگ این درخواست را رد کرد و گفته بود که بانک قبلا بخاطر بدهی برزیل و آرژانتین ضرر کرده و دیگر نمی‌خواهد دوباره اشتباه کند. ماسک گفت: “من سعی کردم به آن‌ها بگویم که نکته این نیست. موضوع این‌جاست که این طرح را عموسام لعنتی حمایت می‌کند. اصلا مهم نیست آمریکای جنوبی چکار می‌کند. شما نمی‌توانید متضرر شوید؛ مگر فکر کنید که وزارت دارایی آمریکا ورشکست می‌شود. اما آن‌ها کماکان قبول نکردند و من حیرت‌زده شده بودم. بعدها، وقتی که من وارد رقابت با بانک‌ها شدم، بارها به این لحظه فکر می‌کردم و اعتماد به‌نفس‌ام بالا می‌‌رفت. تمام بانک‌دارها از دیگران کپی‌برداری می‌کنند. اگر همه از صخره بلند ترسناک بالا بروند آن‌ها هم با دیگران می‌ روند. اگر یک عالمه طلا وسط اتاق باشد و کسی آن‌ها را بر ندارد، آن‌ها هم دست به طلاها نمی‌زنند.”

سال‌ها بعد، ماسک به فکر راه اندازی یک بانک اینترنتی افتاد و آن را در دوره‌ی کارآموزی‌اش در Pinnacle Research در سال ۱۹۹۵ با همه مطرح کرد. ماسک جوان برای دانشمند‌ها در باره‌ی اجتناب‌ناپذیر بودن نقل‌وانتقالات مالی آن‌لاین سخنرانی کرد؛ اما آن‌ها با گفتن این‌که سال‌ها طول می‌کشد تا امنیت اینترنت به جایی برسد که اعتماد مشتری‌ها را جلب کند، سعی کردند منصرف‌اش کنند. با این‌حال ماسک هنوز معتقد بود که صنعت امور مالی می‌تواند دچار تحول بزرگی شود و او با سرمایه‌گذاری کمی می‌تواند بر این روند بسیار موثر باشد. او در یک سخنرانی در دانشگاه استنفورد در سال ۲۰۰۳ برای توضیح طرز فکرش گفت: “پهنای باند پول کم است. شما برای کار کردن با آن نیازی به اصلاحات زیرساختی وسیعی ندارید. این فقط یک ورودی در یک پایگاه داده است.”

طرح اولیه ماسک چیزی ورای شگفت‌انگیز بود. همان‌طور که محققین موسسه‌ی Pinnacle Research گفته بودند، مردم به ندرت تمایل به خرید آنلاین کتاب داشتند. حتی این امکان وجود داشت که شماره کارت‌شان را برای تراکنش مالی وارد کنند اما این‌که حساب‌های بانکی‌ اینترنتی داشته باشند، کاملا غیرممکن بود. پوففف… و بعد؟ ماسک می‌خواست یک موسسه‌ی آنلاین با خدمات کامل راه بیندازد: شرکتی که داشتن حساب‌های پس‌انداز و جاری را ممکن می‌کرد و واسطه‌ی خدمات و بیمه بود. تکنولوژی برای ساختن چنین سرویسی وجود داشت؛ اما بررسی قوانین و دستور کارهای لعنتی تاسیس یک بانک آن‌لاین از یک طرح اولیه، از دید خوش‌بین‌ها یک مشکل سرسخت و از دید مخالف‌ها غیرممکن بود. این کار اصلا شبیه تهیه‌ی مسیر رسیدن به پیتزا فروشی یا فهرست راهنمای شهری املاک نبود. بلکه با پول مردم سرکار داشت و اگر خدمات‌شان درست پیش نمی‌رفت عواقب بدی منتظرشان بود.

ماسک با شجاعت هرچه تمام‌تر، قبل از این‌که Zip2 فروخته شود برای عملی کردن این طرح دست به کار شد. او با بعضی از بهترین‌ متخصصان شرکت صحبت کرده بود تا بداند کدام‌شان ممکن است بخواهند در این اقدام ماجراجویانه دوباره با او همکاری کند. همچنین ماسک ایده‌اش را با چند آشنایی که در بانک کانادا پیدا کرده بود در میان گذاشت. در ژانویه ۱۹۹۹ که هیات مدیره‌ی Zip2 دنبال خریدار برای شرکت بودند، ماسک برای رسمی کردن ایده‌ی بانک‌داری آنلاین اقدام کرد. ماه بعد معامله با Compaq رسما اعلا شد. و در ماه مارچ، ماسک استارتاپ خدمات مالی X.com  را که اسم جالبی هم داشت، ثبت کرد.

کم‌تر از ده سال طول کشید تا ماسک از یک کانادایی کوله به دوش و سرگردان تبدیل به یک مولتی‌میلیاردر در سن ۲۷ سالگی بشود.  با ۲۲ میلیون دلارش، او از آپارتمانی که با دو هم‌خوانه‌ی دیگر در آن زندگی می‌کرد به خانه‌ی ۱۸۰۰ مترمربعی‌اش که باز سازی‌اش کرده بود، نقل مکان کرد. هم‌چنین او یک ماشین اسپورت McLaren F1 و یک هواپیمای شخصی ملخی کوچک خرید و پرواز کردن را هم یاد گرفت. او به عنوان میلیاردر حوزه‌ی تجارت اینترنتی تبدیل به سلیبریتی شد و با این جریان به خوبی کنار آمد. او به سازندگان یکی از برنامه‌های CNN اجازه داد تا روزی که قرار است ساعت هفت صبح ماشین‌اش را دم در خانه تحویل بگیرد، آن‌جا باشند. درحالی‌که ماسک دست به سینه ایستاده بود و از هیجان دندان‌های‌اش را روی هم فشار می‌داد، سر و کله‌ی یک هجده‌چرخ مشکی جلوی خانه‌ی ماسک پیدا شد و ماشین نقره‌ای براق را به آرامی روی زمین گذاشت. او به CNN گفته بود: “فقط ۶۲ مک‌لارن در دنیا وجود دارد که من قرار است یکی‌‌اش را داشته باشم. وای، باورم نمی‌شه که ماشین‌ام این‌جاست. پسر این حسابی کار درسته.”

CNN فیلم تحویل ماشین را به‌همراه مصاحبه با ماسک منتشر کرد. تمام مدت قیافه‌ی او شبیه کاریکاتور یک مهندس بود که حسابی گل کاشته. موهای ماسک کم‌پشت شده بود و طوری کوتاه شده بودند که چهر‌ه‌اش شبیه پسربچه‌ها شده بود. او یک کت قهوه‌ای بزرگ پوشیده بود و در ماشین‌ کنار جاستین، نامزد خوشگل‌اش نشست و موبایل‌اش را چک کرد و بنظر می‌رسید حسابی مسحور زندگی جدیدش است. ماسک مثل پولدارهای خنده‌دار حرف می‌زد. او اول درباره‌ی معامله‌ی فروش Zip2 گفت: “پول نقد گرفتن، فقط پول است. منظورم این است که آن‌ها فقط یک عالمه بن فرانکلین‌اند.” و بعد درباره‌ی زندگی خیلی خوبش گفت: “بسیارخب آقایان، این شما و این هم سریع‌ترین ماشین دنیا.” و بعد هم از بلندپروازی‌های منحصر به فردش صحبت کرد: “می‌توانم بروم یکی از جزایر باهاماس را برای خودم بخرم، اما بیش‌تر علاقمندم که دوباره یک شرکت تاسیس و احداث کنم.” تیم فیلم‌برداران تا دفتر X.com با او رفتنند و آن‌جا دوباره شیرین‌زبانی‌اش گل کرد و یکی دیگر از آن سخنرانی‌های نه چندان جالب‌اش را راه انداخت: “من اصلا برای بانک‌دار بودن مناسب نیستم. برای جمع کردن پنجاه میلیون دلار فقط چندتا تلفن لازم است‌ و بعد پول همین‌جاست. بنظر من X.com  قطعا می‌تواند یک شرکت مولتی میلیارد دلاری بشود.”

ماسک مک‌لارن‌اش را از فروشنده‌ای در فلوریدا خرید. در واقع آن را از رالف لورن که قصد داشت همان ماشین را بخرد قاپید. حتی پولدارهایی مثل لورن هم ترجیح می‌دادند که ماشینی به لوکسی مک‌لارن را در مناسبت‌های خاص یا دوردورهای هرازگاه یکشنبه‌ها استفاده کنند. اما ماسک نه. او با همین ماشین در دره‌ی سیلیکون تردد می‌کرد و همان‌جا در خیابان دفتر X.com پارک‌اش می‌کرد. دوستان‌اش وقتی می‌دیدند که ماسک چنین گوهر درخشانی را در پارکینگ فروشگاه زنجیره‌ایی Safeway پارک کرده یا پرنده‌ها کثیف‌اش کرده‌اند آه از نهادشان بر می‌آمد. یک روز ماسک از روی تنهایی و بی‌حوصلگی، به Larry Ellison دوستی که او هم مک‌لارن داشت، و شریک‌موسس میلیاردر توسعه‌دهنده‌ی نرم‌افزار Oracle بود، ایمیل زد تا ببیند که آیا او هم دوست دارد تا یک برنامه‌ی مسابقه‌ی ماشین‌رانی تفریحی بگذارند یا نه.  Jim Clark، میلیاردر دیگری که عاشق سرعت بود خبر این پیشنهاد را شنیده بود و به یکی از دوستان‌اش گفته بود که باید هرچه زودتر به یکی از فروشگاه‌های فراری همین اطراف برود و ماشینی بخرد که او هم بتواند مسابقه بدهد. ماسک  دیگر وارد دار و دسته سرشناس‌ها شده بود. Georg Zachary، سرمایه‌گذار و یکی از دوست‌های صمیمی ماسک گفت: “ایلان بخاطر تمام این اتفاق‌ها خیلی خیلی هیجان‌زده بود. او مکاتبات‌اش با لری را به من نشان داده بود.” سال بعد ماسک برای دیدن یک سرمایه گذار در Sand Hill Road مشغول رانندگی بود، رو به یکی از دوستان‌اش که در ماشین بود گفت: “حالا اینجارو ببین.” او پدال گاز را تا آخر فشار داد، لاین عوض کرد و ماشین شروع کرد به چرخیدن و با یک تپه خاکی برخورد کرد و بعد مثل فریزبی شروع کرد به چرخیدن دور خودش. شیشه‌ها و چرخ‌ها ترکیدند و به هزاران تکه تبدیل شدند و بدنه ماشین هم آسیب دید. ماسک دوباره به دوست‌اش نگاه کرد و گفت: “قسمت بامزه‌ی ماجرا این بود که ماشین بیمه ندارد.” آن دو برای رسیدن به دفتر سرمایه‌گذار ریسک‌پذیر کنار جاده ایستادند تا ماشین‌ها آن‌ها را سوار کنند.

ادامه دارد…

‌‌‌‌‌‌

مطالب مرتبط:

مسابقۀ حرفه‌ای ربات‌های پرندۀ حمل کالا

دیجی‌کالا مگ...
ما را در سایت دیجی‌کالا مگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار magit بازدید : 150 تاريخ : شنبه 9 مرداد 1395 ساعت: 21:12